۱۳۹۳ مرداد ۳۰, پنجشنبه

١٧٠

تلخ تر از این نیست که وقت سقوط هم، مرغان بلا و حزن نیز مدام در مدام بر پیکر پذیرنده و بی دفاع‌ات منقار بزنند، سهم کم و بیش خود بکنند و ببرند ...  آن وقت همه خوشی، امید به رسیدن دستی می‌شود که درست در لحظه پیش از انهدام، گره می‌خورد توی دستهایت و بهانه نجات می‌شود. این طور، تاب آوردن زخم‌ها نوش می‌شود. ما آدمها با این خیال گوارا، خیلی وقتها خودمان را نجات داده‌ایم حتی وقتی واقعا، در پایان، منهدم شده یا سوخته‌ایم. خوشا اما آنان که از پس سوختن‌شان، ققنوسی به آسمان بر می‌خیزد.
...
و من چقدر دلم برای دستهایت تنگ شده
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر