بروی پیش حکیمباشی؛ بگویی چشمهایم سیاهی و سرم گیج میرود،
این خونخانهی پشت قفس سینه، تندتر میزند، دستم سِر میشود، پایم هر از چندی میلنگد،
گوشم خوب نمیشنود، گاهی اصلا نمیشنود. لبهایم به باز شدن نمیآید .... بعد
بگوید: خب؛ بعد؟ بعد بیتردید و فوری بگویی: «آخر کسی "غایب" است گاهی.»
بعد حکیمباشی بخندد، بگوید: اشتباه آمدهای آقا جان ... بعد فکر کنی پیش خودت که
«میدانستم. همیشه میدانستم»؛ اما دیر. اما نابهنگام.
.
هاذر، حازر، حاذر، حازر، حاظر، هاظر ... اصلا مهم نیست چطوری
نوشته شود که؛ مهم است که "حاضر" باشی؛ حالم خوب میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر