۱۳۹۳ فروردین ۲۰, چهارشنبه

135

 سلام خوب ِ باشکوه
.
تصور کرده بودم انگشتانم را عین شانه توی موهایت فرو برده و سُر داده‌ام‌شان تا به روی شانه‌هایت. بعد همه حسودی‌ام را ریخته بودم زیر پای بادی که بی جواز و وقت و بی‌وقت موهایت را به هم می‌ریزد ...
اصلا بادی که به فرمان سلیمان بود، لختی به فرمان من می‌آید؟ آخر تو دوری؛ ... و مسئله این است.
.

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر